وای از غوغای درد سینه ام!
من خودم در دست تو آیینه ام….. ادامه مطلب ←
وای از غوغای درد سینه ام!
من خودم در دست تو آیینه ام….. ادامه مطلب ←
غربت من شعله در آفاق داشتمردم چشمم سر ییلاق داشت….. ادامه مطلب ←
آه ای زیبای پنهان در عبور!
می برم من آرزویت را به گور…… ادامه مطلب ←
چشم این آیینه ها مبهوت کیست؟
بر سر آوازها تابوت کیست؟
بی تو آتش اضطرابم می دهد!
بی تو تنهایی عذابم می دهد ……. ادامه مطلب ←
…..وقتی با شمشیر بازمی گردی ، برای تکلم خاموش من فانوس مرگ بیاور….. سلام مادر خوبم…. ادامه مطلب ←
تو بگو
باز بـِکِش نعره که اشتاد بزن
کوس ِ رَحیل است هنوز
وقت مهتاب – جلیل – است هنوز
تو سخن ران
که دگر تاب بیان از دل اشتاد برفت
تو بخوان پرده ی آخر
تو بگو وای چه کس از ته شب می آید
منتظر باز منم ادامه مطلب ←